توسط نشر معارف؛
روایت حامد عسکری از بمباران بیمارستان المعمدانی منتشر گردید
به گزارش جاویدانی، کتاب خاکستر گنجشک ها نوشته حامد عسکری شامل روایت داستانی بمباران بیمارستان المعمدانی غزه، توسط نشر معارف منتشر و راهی بازار نشر شد.
به گزارش جاویدانی به نقل از مهر، کتاب «خاکستر گنجشک ها» نوشته حامد عسکری اخیرا توسط نشر معارف منتشر و روانه بازار نشر شده است. این کتاب چهل و چهار داستان کوتاه در رابطه با غزه و بمباران بیمارستان المعمدانی و شهادت هزاران کودک، زن و مرد است.
عسکری در شروع این کتاب در رابطه با نحوه نگارش آن می گوید:
«سال دو هزار و بیست و سه است، می شود هزار و چهارصد و دو هجری شمسی. من آن شب سر ضبط برنامه ای بودم. گفتگو داشت خوب پیش می رفت. یکهو کارگردان کات داد و بعد نشست و چشم هایش خیس شد. گفتم: «چیه علیرضا؟ خوب بودیم که!»
با اشک اظهار داشت: «به اهالی غزه گفتن برید بیمارستان، می خوایم یه جاهایی رو بزنیم. مردم که رفتن توی بیمارستان، بیمارستان و زدن. تا هم اکنون ششصد و پنجاه نفر…»
زانوهایم می لرزید. باورم نمی شد. حرامزادگی تا این حد؟! سرتاپا خشم و دندان قروچه بودم. همه تصویرهایم از این غصب هفتادساله در ذهنم مرور شد. من عاشق فلسطین و مردمش بودم و هستم و این خبر پتکی بود بر سرم. دو سه تا سفر داشتم، لغو کردم و نشستم به نوشتن. وقت نداشتم. همیشه دیر است. این هایی که می خوانید را در همین ایام نوشته ام، همین روزهایی که پشته پشته کشته از فلسطین خاکستر می شود و جفتگیری قورباغه ها در پاییز، برای یورونیوز ارزش خبری بالاتری دارد تا تیتر یک و عکس یک شدن، تا کشته شدن هفت هزار انسان که دوهزارتای شان کودک بوده اند. می فهمید؟ کودک!
این نویسنده و شاعر در ادامه همین مطلب اضافه می کند:
امروز که دارم این مقدمه را می نویسم، روز بیست ودوم جنگ است. غزه دریای خون است، ولی هم اکنون که این کتاب را به دست گرفته اید، امکان دارد کشوری به نام اسراییل وجود نداشته باشد.
راستش ما تا زنده بودیم، کشور نمی دانستیمش، ولی در زمان و جهان شما نمی دانم. ما همه زورمان را زدیم و هرجور می توانستیم، از فلسطین حمایت کردیم. شاید شما یادتان نیاید، ولی ما حتی روز قدس هم داشتیم و آخرین جمعه ماه رمضان را با زبان روزه بیرون می آمدیم و در گرما و سرما مرگ بر اسراییل می گفتیم.
من این کتاب را نوشتم، با همه وجود و اعتقادم هم نوشتم. این هایی که می خوانید، نه داستانند با تعریف علمی و آکادمیک جهان که با عینک نقد داستان نگاه شان کنید، نه ناداستان، نه روایتند، نه گزارش. من با کلمه عکاسی کرده ام، هر عکس و فیلمی که اینروزها دیده اید، یک فریم قبل یا بعدش را نوشته ام.
این روزها به چشم های حضرت موسی فکر می کنم که خیس است و خون از دست قومش. به قبر مخفی و پنهانش در صحرای سینا می اندیشم که شن پوش ریگ های بیابان است و به این فکر می کنم که این تفکر کودک کش اگر واقعاً پیرو موسی بود که این همه سال قبرش این حال و روز را نداشت! دلم می گوید موسی از محمد شرمسار است که قوم جعلی اش دارند با قوم محمد آن می کنند که می بینیم و می شنویم. موسی از محمد که چه عرض کنم، انسان از انسانیت شرمسار است، چه رسد به آن وجودهای مبارک و آسمانی!
من این صفحات را نوشتم که اگر فردای قیامت با بچه های پرپر غزه چشم درچشم شدم، رویم بشود به چشم هایشان زل بزنم و بگویم من شما را نوشتم، شما را داد زدم و… شما را دوست داشتم.
خدایا، به حق خون به ناحق ریخته بچه های فلسطینی، آن قدر به من عمر بده که آزادی فلسطین را ببینم و دو رکعت نماز در مسجدالاقصی بخوانم و بعدش اگر مُردم هم مُردم. خدایا، تو می دانی از تمام وجودم می گویم من عاشق فلسطین مظلومم.)»
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
(ترکش دو ساقِ نحیف پیرزن را برده بود. خونِ گروه خونی اش پیدا نمی شد. سردش شده بود. رویش پتو انداخته بودند و هنوز می لرزید. دهانش پر از خاک بود و تکه های سنگ و آجر، دو دندانش را شکسته بود و خون از لب هایش جاری بود. کلمه ها رمق نداشتند از لب های قیطانی اش بیرون بیایند. با اشاره پلک هایش، نوه اش بالای سرش حاضر شد. همه رمقش را در دست راستش جمع کرد، دو بالِ روسریِ گل گلی ازخونش را کنار زد و به گردنبندش اشاره نمود. سلما قصه گردنبند را می دانست. دست انداخت و آنرا کشید و بند چرمی اش پاره شد. باردیگر گره اش زد و به گردن خودش انداخت. یک کلید کهنه بود و یک پلاک فلزی زنگ زده. روی پلاک نوشته شده بود «شیخ جراح. کوچه عاصم. پلاک ۷.»
ننه زبیده قصه کلید را گفته بود و نشانی اش را و سپرده بود که کلید گم نشود. گفته بود ما به خانه مان برمی گردیم و قشنگ نیست آدم کلید خانه اش را گم کند.)
این کتاب با ۷۵ صفحه و قیمت ۷۰ هزار تومان عرضه شده است.
این مطلب را می پسندید؟
(0)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب